دانلود کتاب جاوا کرمانج
من خودم دانلود كردم و رو گوشيم نصب كردم خيلي مفيد وكامل از آقاي فرخان واقعا ممنونم
من خودم دانلود كردم و رو گوشيم نصب كردم خيلي مفيد وكامل از آقاي فرخان واقعا ممنونم
متاسفانه با خبر شدیم حاج محمد خان روشنی زعفرانلو سه شنبه شب مورخ ۱۴/۳/۹۲ مصادف با بیستمین سالروز فوت برادرش سلیمان خان ، در سن ۸۶ سالگی بدرود حیات گفته اند.
حاج محمد خان روشنی زعفرانلو که بود و چه خدماتی داشت؟
حاج محمد روشنی در سال ۱۳۰۶ خورشیدی در روستای پرتان اسفراین دیده به جهان گشود . پدرش محمد ابراهیم خان مظفر السلطنه و آخرین ایلخان زعفرانلو بود.
حاج محمد خان کلاس کلاس اول و دوم دبستان را در اسفراین گذرانید و برای ادامه تحصیل همراه برادر بزرگش مرحوم سلیمان خان به قوچان رفت و دوره ۶ ساله دبستان و سال اول دبیرستان را در آنجا فرا گرفت. اما به ناچار بسبب اینکه دبیرستان در قوچان نبود در سال ۱۳۱۶ برای ادامه تحصیل به مشهد رفت و دیپلم خود را در دبیرستان نظام مشهد گرفت.
او از تجربیات خود برای متحول ساختن اسفراین بهره جست و در تبدیل شدن بخش اسفراین به “شهرستان اسفراین” در سال ۱۳۳۹ تاثیر بسزایی داشت.
حاج محمد خان روشنی سالها به عنوان مدیر عامل جمعیت شیر خورشید سرخ (هلال اهمر) فعالیت داشت.
وی در سال ۱۳۵۷ در دانشگاه آریزونای امریکا و در رشته زبان انگلیسی به تحصیل پرداخت و در سال ۱۳۵۸ به کشور بازگشت…
از فعالیت های دیگر حاج محمد خان روشنی زعفرانلو میتوان به موارد زیر اشاره کرد :
* بنیانگذار جمعیت شیر و خورشید سرخ (هلال احمر امروز ) ، در سال ۱۳۴۱
* تاسیس بیمارستان قدیم طالقانی در سال ۱۳۵۱
* ریاست دو دوره انجمن شهرستان اسفراین در سال های ۱۳۵۰-۱۳۵۵
* ریاست دو دوره شورای منطقه آموزش و پرورش در سال های ۱۳۴۹-۱۳۵۴
* اهدای ۲۲۰ هزار متر مربع برای ایجاد فرودگاه اسفراین در زمان استانداری دادور
* احداث دبستان دخترانه حشمت
و
زندگینامه و بیوگرافی مختصری از نادرشاه و ایل افشار (افشرانلو یا هفت شرانلو؟)
نادر شاه افشار از ایل افشار بود او از مشهورترین پادشاهان ایران پس از اسلام است ، ابتدا نادر قلی یا ندرقلی نامیده می شد موقعی که افغانها و روس ها و عثمانی ها از اطراف به ایران دست انداخته بودند و مملکت در نهایت هرج و مرج بود یک عده سوار با خود همراه کرد و به طهماسب صفوی که کین پدر برخواسته بود همراه شد فتنه های داخلی را خواباند افغانها را هم بیرون ریخت ، شاه طهماسب صفوی از شهرت و اعتبار نادر در بین مردم دچار رشک و حسادت گشت و برای نشان دادن قدرت خود با لشکری بزرگ به سوی عثمانی تاخت و در آن جنگ هزاران سرباز ایرانی را بدلیل عدم توانایی به کشتن داد و خود از میدان جنگ گریخت نادر با سپاهی اندک و خسته از کارزار از مشرق به سوی مغرب ایران تاخت و تا قلب کشور عثمانی پیش رفت و سرزمینهای بسیاری را به خاک ایران افزود و از آنجا به قفقاز تحت اشغال روس ها رفت که با کمال تعجب دید روسها خود پیش از روبرو شدن با او پا به فرار گذاشته اند در مسیر بر گشت در سال ۱۱۴۸ در دشت مغان در مجلس ریش سفیدان ایران از فرماندهی ارتش استعفا نمود و دلیلش اعمال پس پرده خاندان صفوی بود . و خود عازم مشهد شد در نزدیکی زنجان سوارانی نزدش آمدند و خبر آوردند که مجلس به لیاقت شما ایمان دارد و در این شراط بهتر است نادر همچنان ارتش دار ایران باقی بماند و کمر بند پادشاهی را بر کمرش بستند . او سه بار به هند اخطار نمود که افسران اشرف افغان را که حدودا ۸۰۰ نفر بودند و در قتل عام مردم ایران نقش داشتند را به ایران تحویل دهد که در پی عدم تحویل آنها سپاه ایران از رود سند گذشتند و هندوستان را تسخیر نمود ند ۸۰۰ متجاوز افغان را در بازار دهلی به دار زدند و بازگشتند و نادر شاه حکومت محمد گورکانی را به او بخشید و گفت ما متجاوز نیستیم اما از حق مردم خویش نیز نخواهیم گذشت محمد گورکانی بخاطر این همه جوانمردی نادر از او خواست هدیه ای از او بخواهد و نادر قبول نکرد و در پی اسرار او گفت جوانان ایران به کتاب نیازمندند[حتی نادر درآنزمان دستور برگردان انجیل به فارسی را صادر کرد ] سالها حضور اجنبی تاریخ مکتوب ما را منهدم نموده است محمد گورکانی متعجب شد او علاوه بر کتابها جواهرات بسیاری به نادر هدیه نمود که بسیاری از آن جواهرات اکنون پشتوانه پول ملی ایرا ن در بانک مرکزی است . ۱۲ سال سطنت نمود و در سال ۱۱۶۰ بوسیله عده ای خائن کشته شد . نکته قابل ذکر آنست که او از ۱۵ سالگی تا ۲۵ سالگی بهمراه مادرش در بردگی ازبکان گرفتار بود و با مرگ مادرش از اردوگاه ازبکان گریخت و پس از آن با جوانان آزادیخواهی همپیمان شد …[برخی از مورخان ،اسیر بودن نادر و مادرش را در دست ازبکان بدون سندیت میدانند]
ایل افشار
اَفشار یا اوشار یکی از ایلهای بزرگی است که در زمان شاه اسماعیل صفوی همراه با شش ایل بزرگ از آناتولی عثمانی به ایران آمدند و پایههای سلسله صفوی را بنیاد گذاردند. این ایل به دو شعبه بزرگ تقسیم مىشد: یکى قاسملو و دیگرى ارخلو یا قرخلو؛ نادر شاه افشار از شعبه اخیر بود. طایفه قرخلو را شاه اسماعیل از آذربایجان به خراسان کوچاند و در شمال آن سرزمین، در نواحى ابیورد و دره گز و باخرز تا حدود مرو مسکن داد؛ تا در برابر ازبکان و ترکمانان مهاجم سدى باشند. تعداد بسیاری از این ایلها در زمان شاه عباس اول در ایل شاهسون ادغام گشتند.
واژه افشار به معنی چابک و علاقهمند به شکار است. وازه افشار از ایل افشرانلو یا هفت شرانلو گرفته شده است که این ایل به همین نام هنوز در شمال خراسان زندگی میکنند و در مناطق قوچان و باجگیران و درگز و سایر مناطق شمال خراسان فامیلهای زیادی از کرد(کرمانج) های این دیار با این پسوند (افشرانلو) وجود دارد. توتم و حیوان مقدس قبیله افشار در قدیم گونهای از عقاب به نام تاوشائچیل بوده که اغلب شکار خرگوش میکند.
با تحقیقات اخیر ونشانه های بجا مانده مشخص شده که ایل افشار که تاکنون فکر میکردند ترک تبارند در حقیقت کُرد تبار بوده وبه زبان کردی شمال یعنی کُرمانجی صحبت میکرده اند ولی بدلیل اینکه زبان حاکم ان زمان ترکی بوده است ( برخلاف این زمان که فارسی زبان حاکم است دران هنگام در دربار ونامه نگاریها از زبان ترکی استفاده میشده است ) به اشتباه ترک نامیده شده اند. [۱] بطور مثال زبان بازماندگان ایل افشار درحوالی درگز و باجگیران (قوچان) همچون ایلات شمال خراسان مثل زعفرانلو-شادلو کُرمانجی می باشد وزبان ایل بزرگ افشار شرق ترکیه نیز کُرمانجی است.
· زبان طایفه های ایل افشار درمنطقه صائین قلعه افشار ( شاهین دژ و تکاب فعلی ) در اذربایجان غربی مثل طایفه های شاقی شقاقی-شکاکی – شرانی- موصولانی موصلانلو- زاخورانی زعفرانلو – صربیانی نیز کُرمانجی میباشد.
غذای محلی ایل افشار در منطقه افشار تکاب کله جوش (kələ josh) یا ماوکا نام دارد. لبنیات مصرفی افشاریها نوعی پنیر ریز بسیار خوشمزه ومقوی بنام شور است که همراه با کره محلی مصرف شده و فقط در این ناحیه ازایران یافت میشود.خوراک مخصوصی که موقع دندان در اوردن کودکان شیر خوار پخته و به انها داده میشود دَََََنَک (dənək) نام دارد که ازحبوباتی مثل نخود وماش درست میشودوسبب تقویت دندانهای نوزاد میشود.
لباس سنتی ایل افشار درمنطقه افشار تکاب همچون کُرمانجهای ترکیه وخراسان میباشد که تا چند سال پیش استفاده میشد. لباس مردانه شامل پیراهن سفید با دکمه هایی در کنار سینه بوده وشلوار مشکی با فاق خیلی بلند و دستاری بر سر بنام کلودستمال وشالی بدور کمر بوده است. لباس زنانه نیز دامنی تا زانو با چینهای بسیار زیاد و رنگارنگ با نواری مشکی یا سفید در زیر ان و جلیقه ای که به دو طرف ان سکه های نقره ای وصل میشود ودستار سر منگوله دار و روبنده ای بنام پوشون میباشد. و روسری زنان نیز موخورونام دارد که ازنوارهای مشکی و قهوه ای تشکیل شده است وروی این روسری هم دستار سر قرارمیگیرد. کلاغی نیز نام نوعی سربند است.سلسله نیز که اززنجیری از سکه های نقره و قدیمی تشکیل شده از بالای سر تا زیر چانه بسته میشود. این پوشاک هنوزتوسط پیرمردان و پیرزنان این نواحی استفاده میشود.فرش افشار که از پشم گوسفند و رنگهای طبیعی بافته میشود شهرت جهانی داشته و به فرش اهنین معروف است.نقش ونگارهای این فرش و نیز گلیم افشار که در انها شکل ماهی وقوچ ودیگر حیوانات دیده میشود در همه نقاط اسکان ایل افشار در ایران وترکیه و شمال عراق مشابه است. رقص محلی در مناطق ایل افشار با گرفتن دستهای یکدیگر وحرکات موزون انجام میشود.
…………………………………………………………………………………………………………………
[۱]- در میان کُردهای خلخال این امر هنوز حاکم است- بسیاری از این کُردان که به زبان ترکی گفتگو میکنند، به اشتباه ترک قلمداد میشوند.ولی درحقیقت از کُردانی هستند که به دستور نادر در سده هیجدهم میلادی از خراسان به خلخال کوچیدند.زیرا نادر میخواست دیواری بین تالشها و شاهسونها در شرق آذربایجان ایجاد نماید.و در این جور موارد نادر فقط به همشهریان خود اعتماد میکرد
برات قوی اندام اماموردیخان – باچیانلو
تاکنون به نام ایلها و طوایف کُرمانج دقت کرده اید؟ واژه هایی مثل کیوانلو، توپکانلو، زیدانلو، شادلو، میلانلو، بیچرانلو، رشوانلو، صوفیانلو، سیوکانلو، قهرمانلو و … چه ترکیب لغوی و معنایی دارند؟ این اسامی در میان کُرمانج ها و غیر کُرمانج ها چگونه تلفظ می شوند؟ نام ایل های کُرمانج چه ارتباطی با هویت و تاریخ و پیشینه و ویژگی های اجتماعی آنان دارد؟ در این پژوهش کوتاه قصد داریم پاسخ کوتاهی به این سوالات بلند بدهیم بلکه نمونه ای باشد تا جوانان کُرمانج در اصل و نسب و پیشینه ی خویش بیشتر کندوکاو نموده و نسبت به آن اگاهی بیشتری حاصل کنند.
مقدمه
کُرمانج ها به لحاظ اجتماعی دارای ساختار ایلی و طایفه ای اند. ایل های کُرمانج هر کدام دارای نام های ویژه ای می باشند که بیانگر هویت و اصالت آنان است و نشانی از پیشینه ی تاریخی، اجتماعی، جغرافیایی، اخلاقی، شغلی و … مردم آن ایل است. به گونه ای که می توان گفت هر کُرمانج ریشه در یکی از این ایل ها دارد و طبعا دارای خصوصیات ظاهری و اخلاقی و اجتماعی خاص افراد آن ایل می باشد. در قدیم و حتی امروز نیز به ویژه در میان مردم اصیل کُرمانج آنها همدیگررا بیشتر با نام ایلی می شناسند. پهلوانان و جنگاوران هر ایل در میادین مختلف با همین نام ایلی خود ظاهر می شدند و افتخار کسب می کردند و افراد ایل نیز بدان می بالیدند و باالطبع با همین نام ها و اسامی در تاریخ مانده اند و جاودان شده اند: بگو کُرد عمارلو، گل محمد کلمیشی، سردارعیوض جلالی، پهلوان محمدباقرخاخیانلو، محمدعلی صحرایی باچیانلو، حاجی خان حمزکانلو و جعفرقلی زَنگِلی (زنگلانلو) ، پهلوان حاج بابا برجی زیدانلو و هزاران مرگان و بخشی و پهلوان و دلاور و جنگجو و سردار جهانگشای دیگر که در طول تاریخ برای سربلندی و عزت ایران زمین جانفشانی ها کرده اند. می دانیم که افراد هر ایلی خصوصیات ظاهری و اجتماعی خاصی را دارا می باشند و کسی که آشنایی کافی و رفت و آمد در میان کُرمانج ها داشته باشد به راحتی می تواند با توجه به خصوصیات چهره و ظاهر و یا دقت نظر در اخلاقیات و رفتارهای هر فردی به ایل و طایفه ی وی پی برد.
در خراسان بیش از ۳۰۰ ایل بزرگ و کوچک کُرد کُرمانج (کُردتبار یا کُردزبان) وجود دارند که در مناطق مختلف زندگی می کنند (استاد کلیم الله توحدی). در این میان کُردهایی که در اوایل سلسله ی زمان صفویه در چندین مرحله به خراسان کوچ کرده اند دارای اسامی متفاوتی با سایر ایل های کُرد (جابان، خدر، پازوکی، بابان، چگنی، زنگنه، اردلان، آلخاس…) هستند که نشان از یک تشکیلات خاص در نامگذاری آنهاست. این کُردها که به کُرمانج های چمشگزک معروف بودند اکثر آنان از ایل بزرگ زاخورانلو بودند که پس از ورد به خراسان و سکونت در قوچان و نواحی اطراف به زعفرانلو تغییر نام پیدا کردند و تعدادی نیز از ایل شادلو (شادیلو) بودند که در نواحی بجنورد مستقر شدند. این ایل ها قریب به اتفاق دارای پسوند “لو Lo” در نامشان هستند که نشان از یک ساختار تشکیلاتی ویژه در نام گذاری آنهاست. به عنوان مثال نام هایی مثل کاوانلو، کیکانلو، پیرانلو، قراچورلو، دیرانلو، کردکانلو، بادلانلو، گاوه شانلو، شادلو، باچیانلو، میلانلو، عمارلو(آمارلو، انبارلو)، زیدانلو، رَشوانلو، صوفیانلو، زَنگِلانلو، کیوانلو، قاچکانلو ، توپکانلو ، بدرانلو، قراباشلو، ترانلو، مادانلو، پالکانلو، زردکانلو و … که اغلب برخی از این نام ها مثل هِوَدانلو (در اصل هێوهدان Hêwedan) یا هیزولانلو(هێزولانHêzulan ) به دلیل نارسایی رسم الخط فارسی در نگارش کُرمانجی به اشتباه نوشته شده و به این سبب در میان کسانی که آشنایی کامل با کُرمانجی ندارند اشتباه تلفظ می شوند.
پسوند لو Lo در نام ایل ها و مفهوم و کاربرد آن
پسوند “لو Lo” که در نام بیشتر ایل های کُرمانج وجود دارد در کُرمانجی بیان نمی شود و در واقع در میان غیر کُرمانج ها و در استاد و مکتوبات به زبان های غیر از کُرمانجی است که نام ایل های کُرمانج ها را با پسوند لو ذکر می کنند. یا اگر بخواهیم واضح تر بگوییم پسوند لو بیشتر در ساختار تشکیلاتی و اجتماعی برای ساماندهی این ایل ها استفاده می شده است و یک حالت نسبیت بین افراد و اهالی ایل و صفت، منطقه، پیشنه، پیشینه یا سایر موارد مربوطه دارد (در مورد اصالت واژه لو شما را به مقاله “پسوند لو در نام خاندان کرد” نوشته رشی خراسانی ارجاع می دهم). وجود این پسوند در نام ایلها و طوایف همنام در سایر مناطق کُرمانج نشین مثل شمال غرب ایران (خلکانلو، قهرمانلو، کچرانلو و …)، همچنین کشور ترکیه و برخی نقاط دیگر این احتمال را قوی می سازد که این نامگذاری بر روی ایلات و طوایف کُرمانج از زمان خاصی و احتمالا در دستگاه حکومت امپراطوری عثمانی برای سازماندهی و ترتیب امور ایلات و عشایر در دفتر و دیوان آن زمان باب شده است. چنانچه می بینیم این گونه نامگذاری در زمان و محدوده ی جغرافیایی خاصی و تنها بر روی عده ای خاص از ایل های کرد قرارداد شده است و می بینیم که سرشاخه های اصلی بعضی از این ایل ها دارای چنین پسوندی نیستند. مثل جافکانلو (ساکن در محدوده چناران) که ریشه در ایل بزرگ جاف دارد که اکنون در کرمانشاه سکونت دارند. همچنین است برای ایل هایی مثل برزانلو (بارزانلو)، بدرانلو، زیدانلو و … برای روشن شدن مطلب توضیحاتی در ادامه بیان می گردد.
“ان an” قبل از لو در نام ایل ها بیانگر خاصیت جمع در زبان کُرمانجی است. به عنوان مثال کُرمانج ها فردی را که از ایلبادلانلو باشد بادل Badil می خوانند
بادل+ان+لو = بادلانلو … Badil+an+lo = Badilanlo
بادل+ان = بادلان »» جمع افراد ایل بادلانلو
و یا فردی را که از ایل باچیانلو باشد باچی Baçî می خوانند، فرد رَشوانلویی را رَشی Reşî می خوانند، فرد هِوَدانلویی را هِوَدی (هێوهد Hêwedî)، فرد خَلِکانلویی را خَلِکی Xelikî و فرد توپکانلویی را توپی Topî می خوانند. به افراد ایل بادلانلو، بادلان Badilan(بادل ها) به اهالی ایل باچیانلو، باچیان Baçîyan(باچی ها) می گویند، به مردمان ایل خَلِکانلو، خَلِکان Xelikan و به افراد ایل زیدانلو، زیان Zîyan(یا زیدیان) و به افراد ایل هِوَدانلو، هێوهدان Hêwedan می گویند؛ در نوشتجات و اسناد و در گفتار در میان غیر کُرمانج ها نیز بادلانلو Badilanlo یا باچیانلو Baçîyanlo یا زیدانلو Zîdanlo خوانده می شوند.
لازم به ذکر است که روستاهای زیادی در خراسان به نام ایل ساکن در آن نامگذاری شده اند. مثل روستاهای قاچکانلو، پیرانلو، کردکانلو، حمزکانلو، خلکانلو در قوچان، پالکانلو و زنگلانلو… در درگز، سیل سپورانلو، ترانلو … در شیروان، بدرانلو، چخماقلو، قوپرانلو در بجنورد، شیخکانلو در چناران، پرکانلو، میلانلو و خراسکانلو در اسفراین و ده ها روستا با چنین نام هایی در شمال خراسان که در میان کُرمانج ها نه با اسامی بالا بلکه به صورت جمع و بدون “لو” نامیده و خوانده می شوند: یعنی قاچکان، پیران، کردکان (کرتکان)، بدران، پالکان، برزان، خادمان …
وجه تسمیه ایلات کُرمانج
نام هر کدام از این ایل ها معنا و مفهوم و ریشه ای دارد که گاه به هزاران سال و دوران باستان بر می گردد. در طول تاریخ پادشاهان، دانشمندان، نام آوران، پهلوانان و دلاوران بسیاری از زنان و مردان هریک از این ایل ها برخاسته اند و نامشان در تاریخ جاودان شده است. به عنوان نمونه دانشمند کرد ابن خلکان (خلکانلو)، سویدی (سویدانلو) و … این اسامی بر اساس دلایل گوناگونی قرارداد شده اند.
نام ایلی ما شاخصه ی هویت و پیشینه و تاریخ و اصالت ماست. به جاست که آگاهی و دانشمان را درابطه با نام ایل و طایفه و نسب مان بالا برده و بدانیم که این نام ها ریشه در چه تاریخ طویل و درازی دارند. تا بدانیم ما چه گنج غنی و گهرباری در اختیار داریم. تا به آن ببالیم و مباهات کنیم. نه اینکه هزاران کیلومتر دورتر رفته و پای داستان ها و افسانه ها و قهرمانان ملت های بیگانه بنشینیم و آنان را سرمشق قرار داده و برای آنان اشک بریزیم. متاسفانه خیلی از افراد اطلاع و آگاهی کافی نسبت به این نام ها ندارند و گاها آنرا برچسبی نامناسب دانسته و حذف می کنند.
در رابطه با توضیح نام ایلات و عشایر کرمانج خراسان از میان منابع به زبان فارسی مطالعه ی جلد دوم کتاب ارزشمند حرکت تاریخی کرد به خراسان تالیف استاد کلیم الله توحدی پیشنهاد می گردد. هر چند مطالب این کتاب نیز کافی به نظر نمی رسد و نیاز به بحث و واکاوی بیشتری دارد و دست همت دوستداران و علاقه مندان را می طلبد.
برای روشن شدن مطلب درد خصوص چگونگی نامیدن نام ایلی افراد در میان کُرمانج ها در ادامه جملاتی به زبان کُرمانجی ذکر می گردد.
Ez caylek je Baçiyan im
من جوانی از باچیانلو هستم
ئهز جایلهک ژه باچیانم
Navoxiyan kuşnîger in
ناوخی ها (ناوخلو) کشتی گیر هستند
ناڤۆخیان کوشنیگهرن
Caylê topan çav û birî reş û navzirav in
جوانان ایل توپکانلو دارای چشم و ابروان سیاه رنگ و کمر باریک اند
جایلێ تۆپان چاڤ و بری ڕهش و ناڤزراڤن
Tagmeran (Tekmeran) rêkoça qeremanan e
تهگمهران (تهکمهران) ڕێکۆچا قهرهمانانه
تکمران کوچ راه ایل قهرمانلو است.
Ziyan le Qoçanê û Kelatê ne
زیدانلو ها در قوچان و کلات هستند
زیان له قۆچانێ و کهلاتێ نه
Memê çû fatê Kurtikî hilgirt
محمد رفت و دختر کردکانلویی را گرفت
مهمێ چوو فاتێ کورتکی خواست
Bedran le bijnûrtê ye
روستای بدرانلو در بجنورد واقع است
بهدران له بژنوورتێ یه
Min hevalek xwa yê Hêwedî heye
من یک دوست هِوَدی (هِوَدانلویی) دارم
من ههڤالهک خوا یێ هێوهدی ههیه
Hevalê minî topî le her derê hene
من همه جا دوستان توپی (توپکانلویی) دارم
ههڤالێ منی تۆپی له ههر دهرێ ههنه
Bûka metî min birîv e
عروس عمه ی من بریوانلویی است
بووکا مهتی من بریڤه
Badil pez û maldar in
بادل پهز و مالدارن
بادل ها دام و احشام زیادی دارند
Birîvan le Çinaranê ne
بریڤان له چنارانێ نه
بریوانلو ها در چناران اند
Pelwan bego Kurd je amaran e
پهلوان بهگۆ کورد ژه ئامارانه
پهلوان بگو کرد از عمارلوهاست
Hebîbxan je Hêwedan e
ههبیب خان ژه هێوهدانه
حبیب خان از ایل هودانلو است
Kohistanî Hêzolî ne
کۆهستانی هێزۆلی نه
“کوهستانی ها” هیزولانلویی اند
Ce’ferqulî je zengilan e
جهعفهرقولی ژه زهنگلانه
جعفرقلی از ایل زنگلانلو ست
Serdar Êwez je Celaliyan e
سهردار ئێوهز ژه جهلالیانه
سردار عیوض از ایل جلالی است
Keçkê Badilî dilê min bir !
کهچکێ بادلی دلێ من بر !
دختر بادلانلویی (بادلی) دلم را برد!
Rem je Xelikan e
ڕهم ژه خهلکانه
رمضان از ایل خلکانلو است
Berê hevalek minî pelwanî hebû
بهرێ ههڤالهک منی پهلوانی ههبوو
قبلا یک دوست پهلوانلویی داشتم
Mala badilan le çiyay kûrçê ye
مالا بادلان له چیای کوورچێ یه
بینه ییلاقی بادلانلو ها در کوه کوشک است
Baçî zivistanan terin merawê û bihar û temozê tên çiyay Emaretê û kela xîn
باچی زڤستانان تهرن مهراوێ و بهار و تهمۆزێ تێن چیای ئهمارهتێ و کهلا خین
باچوانلوها زمستان ها به مراوه تپه و بهار و تابستان را در کوه عمارت (قوچان) و مناطق اطراف سپری می کنند.
Memelî seraîy je Baçiyan e
مهمهلی سهرائیی ژه باچیانه
پهلوان محمدعلی صحرایی از باچوانلوهاست
Hevalek mine wêneger je Zîyan heye
ههڤالهک منه وێنهگهر ژه زییان ههیه
یک دوست عکاس از زیدانلوها دارم
Jinê Qaçikî xwa we cilê we refş dexemilînin
ژنێ قاچکی خوا وه جلێ وه ڕهفش دهخهملینن
زنان قاچکانلویی خود را با لباس های زیبا می آرایند
Îgî kawî ne
ئیگی کاوی نه
مردم روستای یدک (قوچان) کاوانلویی اند.
Mala me le karî Xaxiyan e
مالا مه له کاری خاخیانه
منزل ما در شیب خاخیانلو (مکانی) است
Îzolan le bijnûrt û şîrwan û Isferaynê ne
ئیزۆلان له بژنوورت و شیروان و ئسفهراینێ نه
ایزانلوها در شیروان و بجنورد و اسفراین هستند
Xadiman je şadiyan in
خادمان ژه شادیانن
خادمانلوها جزء ایل شادلو هستند
Hacîxan je hemzikan e
حاجی خان ژه حهمزکانه
حاجی خان از حمزکانلو هاست
Dîrî le Sarmeranê û toy û çarbûrcê ne
دیری له سارمهرانێ و تۆی و چاربوورجێ نه
دیرانلو ها در روستاهای سارمران و توی و چهاربرج (اسفراین) زندگی می کنند
Palikan le deregezê û şîrwanê ne
پالکان له دهرهگهزێ و شیروانێ نه
پالکانلوها در درگز و شیروان زندگی می کنند
Virî le qoçanê û çinaranê ne
ڤری له قۆچانێ و چنارانێ نه
ورانلوها در قوچان و چناران اند.
Xelkî keley Emrodekê reşî ne
خهلکی کهلهی ئهمرۆدهکێ ڕهشی نه
مردم روستای امرودک(مشهد) از رشوانلوها هستند
۶۳ jin û keçkê Baçiyan hîsîr kirin
63 ژن و کهچکێ باچیان هیسیر کرن
۶۳ زن و دختر از باچیانلو ها را اسیر کردند
Huseynqulîyê topî çû destgirtîyê xway hîsîr je destê dijminan azad kir
هوسین قولییێ تۆپی چوو دهستگرتییێ خوای هیسیر ژه دهستێ دژمنان ئازاد کر
حسینقلی توپکانلویی رفت و نامزدش اسیرش را از دست دشمنان آزاد کرد.
***** Zimanê Dayîkê زمانێ داییکێ – [زبان مادری] *****
Zimanê Dayîkê
زمانێ داییکێ – [زبان مادری ]
Sa ku tune newim
سا کو تونه نهوم - [ برای اینکه نابود نشوم ]
Ketim devê dengbêjan
کهتم دهڤێ (دهنگبێژان) - [ افتادم در دهان دهنگ بێژها (خوانندگان) ]
Bûm çîrok
بووم چیرۆک - [ شدم داستان ]
Je nav lêvên dapîran
ژه ناڤ لێڤێن داپیران - [ از میان لب های مادربزرگ ها ]
Îro stran im
ئیرۆ سترانم - [ امروز آواز و ترانه ام ]
Îro helbest im
ئیرۆ ههلبهستم - [ امروز شعر و سرودم ]
Îro pirtûk im
ئیرۆ پرتووکم - [ امروز کتابم ]
Îro kovar im
ئیرۆ کۆڤارم - [ امروز مجله و نشریه ام ]
Way ez heme!
وای ئهز ههمه! - [ وای! من هستم! ]
Ez zimanê dayika xwe me
ئهز زمانێ دایکا خوه مه - [من زبان مادری ام هستم! ]
-
Surûş – Mehabad
سورووش – مههاباد
***** نصب تندیس جعفرقلی عارف و شاعر کُرمانج در شیروان *****
تندیس ‘جعفرقُلی زَنگِلی = جهعفهر قولی زهنگلی’ عارف و شاعر بلندآوازه کُرمانج خطه خراسان روز جمعه در یکی از میادین شهر شیروان، که به نام وی نامگذاری شده، نصب شد. این تندیس که سه متر ارتفاع دارد در مدت شش ماه توسط ‘عقیل اصلی’ هنرمند پیکرتراش شیروانی ساخته شده است. جعفرقُلی زَنگِلی از ایل کُرمانج زنگلانلو بوده و در روستای گوگان (گوگانلو)ی قوچان به دنیا آمده است. جعفرقُلی از معدود شاعرانی است که همانند احمد خانی شاعر بزرگ کُرد به چهار زبان رایج در خاور میانه یعنیکُردی، فارسی، عربی و ترکی شعر سروده است. در دیوان اشعار عارفانه این شاعر بیش از 900 تلمیح قرآنی، 450 حدیث و 150 مثل وجود دارد که نشانگر الهام وی از آیات قرآن و احادیث و نیز فرهنگ مردم بوده است. متن کرمانجی این خبر را در ادامه مطلب ببینید
***** اهنگ پیشواز ايرانسل كرمانجي *****
اصغر باكردار
شیرین وفرهاد 5514287 شیدا 5514227 بگی مالان 5514229 نفس نفس 5514230 مرغ مینا 5514231 مستانه 5514232 لیلی 5514233 کرمانج 5514234 خدایا 5514235 هستر 5514236 فریاد 5514237
دلال 5514239 بیقرارم 5514245
***** به حرمت نفس های گرم روستاییم *****
علی قدرتی- شیروان
چومه چیان چیان سار کر هاتمه مالان،مالان بار کر
در روزگاری نه چندان دور ،همان زمان که روستا و روستا زاده را حرمتی بود و صمیمیت را دیناری ارزش، می گفتند: خدایا هیچ کس را خانه خراب نکن… بیچاره اهالی با صفای روستا حتی در ذهنشان هم نمی گنجید که روزگاری ورق برگردد و خانه هایشان را در گذر ایام رها کنند و ساکن شهر شوند.شهرهایی که هنوز هم با تمام خدمات شان تا شهر شدن فاصله ای بس دراز دارند.
وارد روستا که می شدی از همان پیچ اول جاده کودکان با دستهای آکنده از صمیمیت و صداقت به استقبالت میدویدند و آنقدر نگاه زیبایشان را حواله راهت می کردند که بی اختیار ذوق می کردی و در آغوششان می گرفتی. انگار همه برادر یا خواهران خودت هستند، این رسم دیرین اهالی روستا بود و از همان کودکی مهمان نوازی را آویزه گوش می ساختند و راه به راه آن را تقدیم عزیزانی می کردند که از راه و بیراه مهمان روستا بودند.
کار برای رضای خدا بود و وصله دستان پدر، مهر تاییدی بر خدمات وی در تکریم خانه و خانواده بود چراکه آنجا همه روستا خانواده ات بودند و بی رضایت خلق حتی نگاهی رد و بدل نمی شد.
سفره مادر بزرگ و نقل پدر بزرگ ها همیشه شب زنده دار محافل بود و آنقدر محبت خرجت می کردند که اصلا یادت می رفت مهمانی و نه فرزند و این عادتی مالوف و رسمی دیرین در حرمت نهادن به مهمانی بود که اصلا مهم نبود کجایی است و به چه کار آمده است. مهم این بود که آن شب مهمان، مهمان روستا بود و حرمتش واجب.
شب ها که دراز می شد شب نشینی ها را رونقی دوباره بود از کدخدا و حاجی فلان و خاله فلان همه و همه دور سفره ای آکنده از شور و اشتیاق گرد هم می آمدند و از صداقت نگاهشان به هم می گفتند و از خلوص قلب هایشان می شنیدند.رسم بود بزرگترها می گفتند و کوچکترها می شنیدند .از تاریخ شفاهی روستا گرفته تا مرور و تفسیر قرآن و سعدی و حافظ، همیشه روشنی بخش محفل و گرما ساز کرسی ها بود و عجب روزگاری بود.
روستا با تمام سردی اش در زمستان از نفس های پدربزرگ و مادر بزرگ گرم بود و خنده های کودکان ریزو درشت آن حوالی با لباسهایی اغلب وصله پینه، را حال و هوایی دیگر بود.اما باز هم خانه ها گرم بود و گله مست و هیچ کس حتی در ذهنش هم نمی گنجید که روزگاری ورق برگردد و خانه هایشان را در گذر ایام رها کنند و ساکن شهر شوند.
با این وجود روستاها هنوز هم از پس ایامی چند و سالهایی بس دراز زیبا ترین خاطرات مردم این حوالی را در خود نهفته اند.خاطراتی شیرین و یادهایی شیرین تر از رفتگانی که حتی مرور یادشان هم ابهت دارد.رفتگانی که مسجد روستا هنوز هم به یاد آنها در تنهایی خود اذان را گرم می کند و نماز را بپا.
از پس همین خاطرات است که هنوز تنورها داغ یاد نان هایی اند که روزگاری در تنور به رایحه افشانی مشغول بودند تا رهگذران را تلنگری باشند بر ارزانی محبت در روستا و سنگینی حرمت در دل نان.
کوچه های روستا هنوز هم به حرمت رهگذران سابق و هجرت گزیدگان امروز سبزه بر دل رسته اند تا مبادا راه گم شود و خاطر تاریخ حزین، که روستا زادگان را چه شد.
باغ به باغ و درخت به درخت روستاهایمان هنوز هم دلتنگ طراوت فصل میوه اند.میوه هایی که تمام اعتبارشان به تعارف همسایه بود و همه لذت طعمش به پذیرایی رهگذران و دعایی که همیشه بدرقه سال بود که خدایا برکتت را بیفزا…
… و ما که میراث دار این گنجینه عظیم یاد ها و نام ها، باغ ها و داغ ها هستیم و در کوچه پس کوچه ایام هر از گاهی میزبان خاطراتی خسته از دور دستهای ذهنمان هستیم، کاش برای لحظاتی به خود برگردیم و صداقت و حرمت ها، بخشش و محبت های مادران مان در روستا را به یاد آریم و اگر حوصله داشتیم لختی بر تنهایی امروز حافظه مان بگرییم تا شاید روح ره گم کرده امروزمان ره به سر منزل مقصود برد و چشمه محبت هایمان دوباره بجوشد تنور صداقت هایمان دوباره بپزد و پای کودکانه دیروزمان دوباره امروز به یاد روزهای خوش سرشار از اندیشه های پاک روستازاده مان بدود…
به حرمت نفس های گرم روستاییم و به اعتبار روزهای سرد کوهستانیم یک بار دیگر بیایید روستایی شویم و از صمیم قلب با هم بخوانیم:
چومه چیان چیان سار کر هاتمه مالان،مالان بار کر
***** سه خشتی های کُردی کُرمانجی خراسان به ثبت ملی رسید *****
در هفتمین اجلاس سراسری شورای سیاست گذاری ثبت آثار معنوی که از تاریخ دوم تا پنجم بهمن ماه در شهرستان شاهرود در حال برگزاری است، سه خشتی های کُردی کُرمانجی خراسان (Sê Xiştîyên Kurmancî yêXorasanê) به ثبت ملی رسید. پرونده این اثر معنوی توسط خانم گلی شادکام به سازمان میراث فرهنگی خراسان رضوی ارائه و با حضور و دفاع ایشان در جلسه ثبت در تاریخ سوم بهمن ماه با آراء کامل در زمره میراث معنوی ایران به ثبت رسید.
مطلب از سايت:
***** نام و درست نویسی نامها در کرمانجی Nav û rastnivîsandina navan 1 *****
Kerîm Surûş – Mehabad
Nav parçeyek e ji axaftina kurdî ( yek ji bêjeyên zimanê kurdî ye). Tiştek , kesek, lawirek yan jî, cihek bi vê bêjeyê tê naskirin
Beşên Navan
Di zimanê kurdî de du beşên navan hene:
Navên ku mirov bi her pênc hestên (hisên) xwe dikare nas bike, an ku hebûneke wan berçav hebe, ji van navan re şênber (madî) tê gotinê.
Mîna: Av , nan, çiya, ba, çêlek, berx, çivîk, bilûr …
wan ya berçav tune ye, lê mirov di raman û mêjiyê xwe de wan nas dike. Razber (manewî) ji van navan re tê gotinê.
Mînak: Giyan ( rih ), jîrî, hiş, sewda, bext, raman….
A. Navên şênber
Navên şênber yên xwedî giyan:
Jin Narîn, şêrîn, Gulê, Perwîn, Zînê,
Mêr Azad, Hogir, Xebat, Hawar, Reşo,
Mirovên nêr Mêr, xort, bav, bira, xal, ap,
Mirovên mê Jin, keç, bûk, xwîşk, dotmam, ….
Lawirên nêr Beran, nêrî, ga, beraz, dîk, hesp…
Lawirên mê Bizin, çêlek, mih, mehû, mirîşk,
Navên şênber yên bêgiyan
Mêza Av, baran, berf, beroş, ode, cam …
Nêrza Kon, nan, kevir, agir, êzing,
B. Navên Razber
Ev nav tiştekî bêrih û can, bêleş û giyan bi nav dikin. Tiştekî ne berçav e, lê mirov di ramana xwe de nas dike.
Mînak: Hêvî, tirs, mêranî, raman, saw, merdî, cangorî…..
Navên razber sê beş in:
1. Navên Ramanî
2. Navên ku bi paşgînên ” atî, tî û î ” tên sazkirinê.
3. Navên raderî
1. Navên ramanî
Nêrza Sewda, rih, derd, hiş,…
Mêza Hêz, hêvî, tirs, saw,…
2. Navên jêbirînî
atî Reşatî, serokatî , koratî, mirovatî,….
tî Hevaltî , biratî, zavatî, feqîrtî,..
î Erzanî, xweşî, hogirî, giranî, rebenî,…
3. Navên raderî
Ev nav raderên lêkeran bi xwe ne. Dema ku wek nav tên bikaranînê:
n çûn, man, bûn, dan,..
in birin, kirin, hatin, firotin,..
în anîn, kirîn, nalîn, revîn, firîn,…
andin kelandin, tirsandin, kenandin,
Bi du awayên din nav di zimanê kurdî de par dibin. Nasnav û gelempernav:
a. Nasnav
Ev nav mirovekî yan tiştekî bi tenê binav dikin û ew tişt yan ew kes bi wî navî xuya ye. Nasnav, navên tiştan, jinan, mêran û welatan in.
Mînak:Kurdistan, Afrîn, Kobanî, Hêzil, Ferad, Bagok, Botan, Qamişlo, Şêrîn, Zêrîn, Azad, Reşo, Dîcle,..
Nasnav herdem bi tîpa gir dest pê dikin û dibe ku bi tevayî jî, gir bên nivîsandinê.Ez diçim Qamişlo.
Rêzan Gulê li Amedê dît.
Di kurdî de nasnav ev in:
1. Navên kesan( Rastnav )
Ev navên mirovan in.
Mînak: Bêrîvan, Egîd, Simko, Rewşen, Sêvê, Temo, Azad, Raperîn, Rêwîn,…
Ev nav ji sê navan pêk tên:
1. Navê pêşî Azad ( navê kesekî ye )
2. Navê bav Şivan ( Şivan bavê Azad e )
3. Navê malbatî Temo ( Şivan ji mala Temo ye )
Azadê Şivanê Temo yan jî, Azadê kurê Şivanê Temo.
2. Navên malbatî
Bedirxanî, Osmanî, Pehlewî, şikakî,…
3. Navên nijadî
Kurd, Faris, Ereb, Tirk, Ermen,…
4. Navên erdnîgarî
Navê welatan Kurdistan, Misir, Filestîn, Çîn,
Navê bajaran Amed, Şirnex, Qamişlo,
Navê çiyan Bagok, Gebar, Cûdî, Agirî,
Navê çeman Hêzil, Ferad, Dîcla, Xabûr,
Navên cih û deran Botan, Xerzan, Hesinan,
Herwiha navên gundan jî, ji nasnavan tên hejmartinê.
b. Navên Celeb
Ev nav her tiştên ji beşekî, babetekê yan jî, celebekî binav dikin.
Mîna: Çiya, Bajar, welat, mih, bizin, beran, ga, mirov,
Navên celeb bi du beşan tên parkirinê:
1. Navên Beş
Ev nav bi kêrî navkirina tiştên ji celebekî yan beşekî tên.
Mînak: Mih, balinde, çiya, mirov, lawir, candar,…
2. Navên kombêj
Ev nav bi kêrî navkirina parçeyekî yan jî, komekê ji navekî beş tên.
Mîna: Lek, kerî, ref, selef,…
Kerîyek pez.
Refek balefir.
Selefek siwar.
Navên Celeb bi awayekî din bi sê beşan tên parkirinê:
A. Navên Cih ( lûs )
B. Navên Alav ( amraz )
:مطلب از سايت
***** نقشه مهاجرت کردها به خراسان *****
شمال خراسان، سرزمینی است. سرزمین کرمانج های دلاور، بخشی های شیرین زبان و کولی های کمانچه نواز. بوی لطیف صبح را که می شنوم، یاد لالایی های کرمانجی می افتم… و مادربزرگم که قصه جعفرقلی را تعریف می کرد. جعفرقلی، گمشده من است، عارف کردی که در ایام جوانی به پری دختری چشمه زاد، مروارید نام، شیفته می شود و راز مروارید را باز می گوید و مروارید را دیگر نمی بیند. آن چه که از جعفرقلی مانده، در طول این یکی دو سه قرن گذشته، اگر دست خورده و نخورده باشد، دیوانی شعر است، و چند مقام که با دوتار و کمانچه و آواز اجرا می شود. حج و معراج، شاختایی دلدارکی و زارنجی؛ این ها را از جعفرقلی شنیده ام. با آواز و ساز بهترین نوازندگان و خوانندگان شمال خراسان؛ و همه بوی صبح می دهد.
نمی دانم من بیشتر می پایم یا این فرهنگ شفاهی، ولی…
آری اینجا سرزمین تبعیدیان شاه عباس است اینجا سرزمین مردمانی است که 500 سال قبل به خاطر کورد بودن آواره شدن اما حالا هم کورد هستند و خواهند بود آری اینجا سرزمینی است که مردمانش بیاد سرزمینشان ارورمیه زنده هستند اینجا کوردستان غریبی است که مردمانش در انتظار روزی هستند به اورمیه برگردند.
***** کوراوغلو *****
روشن جلالی معروف به کور اوغلی از کردهای فیروزه است که بارها نامش در کتب مختلف ذکر شده است.پدرش در دستگاه خانی بزرگ در یکی از شهرهای ترکمنستان اسب ها را نگاهداری می کرده است.یک روز پدر کوراوغلی اسب ها را به کنار رودخانه ای بزرگ می برد و اسب های آبی از آب خارج شده و با اسب های خان جفت گیری می کنند و حاصل آن دو اسب کوچک است که از نظر ظاهری کوتاه قد هستند و برعکس ظاهرشان سرعتی به مانند طوفان داشته اند.یک روز یکی ازدوستان خان به خانه ی او آمده و از خان تقاضای اسب می کند.استبل دار یکی از همان کره اسب ها را برای او می آورد و خان می گوید این کره اسب را ببر و اسبی چالاک بیاور.استبل دار دوباره به استبل رفته و کره اسب دیگر را می آورد و خان که تصور می کند استبل دار او را مسخره می کند دستور می دهد هر دو چشمش را کور کنند.استبل دار از دستگاه خان اخراج می شود و از خان در برابر زحماتش آن دو کره اسب را می گیرد و پس از مدتی فرزند او موسوم به روشن بزرگ می شود و به انتقام پدر بر می خیزد و معروف می شود به کوراوغلی یعنی پسر مرد کور و کره اسب هایش را غیر آت می نامد یعنی به غیر از اسب ها.زمانی که کوراوغلی به هند رفت با زیرکی خود را به اتاق تیلی نگار دختر شاه رساند و تیلی نگار هم در خواب دیده بود که مردی بنام روشن به هندآمده و با او ازدواج می کند.زمانیکه کوراوغلی وارد اتاق تیلی نگار شد تیلی نگار در خواب بود و کوراوغلی با خود گفت اگر به یکباره او را از خواب بیدار کنم از ترس فریاد خواهد زد و به همین دلیل دوتار را کشید و آهنگ خان ملایم را نواخت و تیلی نگار از خواب بیدار شد و گفت تو کیستی؟کوراوغلی گفت من روشن هستم و تیلی نگار از خوشحالی از هوش رفت.وقتی تیلی نگار به هوش آمد گفت روشن تو با چه کسی آمده ای تا من را با خود ببری؟آیا لشکری آورده ای؟کوراوغلی گفت نه و من فقط با اسب خودم امده ام و تو را خواهم برد.تیلی نگار گفت:این چه اسبی است که می تواند من و تو را از محافظان و نگهبانان شهر نجات دهد کوراوغلی گفت فردا به پشت تل بیرون از شهر بیا تا به تو بگویم.روز بعد تیلی نگار از پدر اجازه گرفت واز شهر خارج شد و چون به کنار تل بلند آمد به اسب کورواغلی نگاه کرد و روشن سوار بر اسب شده و در کنار تل بلند با اسب خود جولان داد که این جولان معروف است به آهنگ جولان کوراوغلی که مرحوم حمرا بخشی آن را به زیبایی با دوتار می نواخت.کوراوغلی پس از اینکه کمی با غیر آت جولان داد کمر تیلی نگار را گرفته و او را سوار بر اسب نمود و به سمت ایران حرکت کرد.در راه با دشمنش عیوض رو برو شد و در دشتی با او جنگید و روایت است که در کنار مردابی چنان عیوض را به زمین زد که عیوض تا کمر در گل فرو رفت و در اینجا آهنگ زیبای جنگ نامه ی کوراوغلی نواخته می شود که عیوض می گوید:جنگد باغده باغ اوستایم یعنی و کوراوغلی می گوید مرد بیلان مهمان قدره نه.و این رجز خوانی ها در این جنگ نامه خوانده می شود.داستان کوراوغلی از جمله داستان های بسیار زیبای محلی است که از قدیم توسط بخشی ها نقل می شد و انسان براستی از شنیدن آن سیر نمی شود...
***** كشتي با چوخه ورزش كرمانجهاي خراسان *****
کشتی با چوخه به عنوان یکی از روشهای محلی با قدمت چند صد ساله همیشه مورد علاقه مردم بوده است و در طول تاریخ هر گروه و فرقه برای رسیدن به اهداف خود یا حفظ و حراست از مملکت یا جلوگیری از حمله دشمن به ورزشکاران این رشته روی میآورند.
به عنوان نمونه نادرشاه توجه خاصی به گسترش این رشته و ورزشکاران چوخه کار داشت چون به افراد شجاع و جنگنده و جوانمرد نیازمند بود که این گونه افراد با این خصوصیات در بین ورزشکاران این رشته فراوان بود.
در طول تاریخ شجاعت،گذشت و جوانمردی به عنوان خصوصیات و برجسته همه کشتی گیران محسوب میشد و نام پهلوان برای مردم بار فرهنگی داشت و با ارزش به شمار میرفت.پهلوان در آن منطقه مورد احترام خاص و عام بود و مردم هنگام سفر،خانه و مال خود را به او میسپردند و یا در هنگام حوادث و پیشامدهای سخت مثل نزاع قبیلهای و جنگ به او پناه میبردند و موضعگیری پهلوان و قضات او در بین افراد منطقه یا قبیله مهم قابل احترام بود.
برگزاری مسابقات در گذشته در اعیاد خاص با مراسم خاص مانند عید نوروز و مراسم عروسی برگزار میشد و پیچیدگی امروز را نداشت اما در عین سادگی اهداف خاصی را دنبال میکرد و معمولاً هر محله و قبیله و منطقه پهلوان مخصوصی داشت از این رو هنگام برگزاری مراسم عروسی یا مراسم عید نوروز وقتی مسابقهای برگزار میشد آداب و رسوم خاصی داشت به عنوان نمونه هر پهلوان با دعوت از اقوام و خویشان و طرفداران به آنها شام میداد و بعد از پایان مراسم همه برای پیروزی پهلوان دعا میکردند و صبح زود پس از راز و نیاز با خداوند پهلوان را با اسب و دود کردن سپند و ذکر صلوات تا میدان همراهی میکردند.
مادران با راز و نیازشان و خواهران با مهر و محبت پهلوان را بدرقه میکردند مراسم میدان کشتی به این نحو بود که معمولاً جای بلند و مسلط به میدان را برای بزرگ آن محل یا کدخدا درست میکردند که با ورود آنان به میدان دهل زن آهنگ خاصی را مینواخت و بدین وسیله آنها را جایگاه خودشان راهنمایی میکرد و خلعتی نیز دریافت میکردند و هر یک از پهلوانان در گوشهای مینشستند بعد میداندار کشتی گیرانی که معمولاً از نوجوانان و جوانان بودند برای گرم کردن کشتی دعوت میکردند تا نوبت به پهلوانان اصلی برسد.
بعد از احترام به سادات که معمولاً دو نفر بودند و در گوشه میدان مینشستند و با بوسیدن زمین میدان وارد میدان مبارزه میشدند که در آن وقت بانگ صلوات توسط یکی از سادات یا افراد خوش صدا بلند میشد و تماشاچیان نیز با ذکر صلوات برای سلامتی کشتیگیران، کشتی را همراهی میکردند و مبارزه با دستور میداندار که امروزه داور میگوییم آغاز میشد و کشتی سه بار انجام میشد و کشتیگیری که دو بار شانههای حریف را به زمین میرساند برنده میدان میشد و تماشاچیان همراه با نواختن دهل کشتیگیران را تشویق میکردند.
اکنون سالها از آن افتخارات،صفا و صمیمیتها میگذرد و تعداد زیادی از پهلوانان و قهرمانان نامی ایران زمین با تمام خاطرات تلخ و شیرینشان در دل خاک آرام گرفتهاند و از آنان خاطرهشان باقی مانده است باید تاریخ را با دقت و تأمل ورق زد و زندگی آنان و به خصوص چوخه کاران خطه پرافتخار خراسان بزرگ را به تصویر کشید تا هم ادای دین کرده باشیم و هم مهمترین خصوصیات مشترک آنان را که شجاعت، جوانمردی، گذشت بود به نسل امروز منتقل کنیم چرا که آن خصایل انسانی اسلامی الهام گرفته از مولای متقیان تا حدودی با تغییرات کشتی و کشتی گرفتن و قضاوتها و قوانین و دادن جوایز و هدایا کم رنگ شده است و این تهدیدی جدی برای کشتی با چوخه و مانعی بزرگ برای رشد خصایل انسانی محسوب میشود باید به عنوان قدردانی از زحمات مسئولان و گسترش و تقویت فرهنگ گذشت و جوانمردی بستر مناسب برای رشد و توسعه این رشته پرطرفدار را فراهم کرد به امید آن روز.
***** كشتي با چوخه ورزش كرمانجهاي خراسان *****
کشتی با چوخه به عنوان یکی از روشهای محلی با قدمت چند صد ساله همیشه مورد علاقه مردم بوده است و در طول تاریخ هر گروه و فرقه برای رسیدن به اهداف خود یا حفظ و حراست از مملکت یا جلوگیری از حمله دشمن به ورزشکاران این رشته روی میآورند.
به عنوان نمونه نادرشاه توجه خاصی به گسترش این رشته و ورزشکاران چوخه کار داشت چون به افراد شجاع و جنگنده و جوانمرد نیازمند بود که این گونه افراد با این خصوصیات در بین ورزشکاران این رشته فراوان بود.
در طول تاریخ شجاعت،گذشت و جوانمردی به عنوان خصوصیات و برجسته همه کشتی گیران محسوب میشد و نام پهلوان برای مردم بار فرهنگی داشت و با ارزش به شمار میرفت.پهلوان در آن منطقه مورد احترام خاص و عام بود و مردم هنگام سفر،خانه و مال خود را به او میسپردند و یا در هنگام حوادث و پیشامدهای سخت مثل نزاع قبیلهای و جنگ به او پناه میبردند و موضعگیری پهلوان و قضات او در بین افراد منطقه یا قبیله مهم قابل احترام بود.
برگزاری مسابقات در گذشته در اعیاد خاص با مراسم خاص مانند عید نوروز و مراسم عروسی برگزار میشد و پیچیدگی امروز را نداشت اما در عین سادگی اهداف خاصی را دنبال میکرد و معمولاً هر محله و قبیله و منطقه پهلوان مخصوصی داشت از این رو هنگام برگزاری مراسم عروسی یا مراسم عید نوروز وقتی مسابقهای برگزار میشد آداب و رسوم خاصی داشت به عنوان نمونه هر پهلوان با دعوت از اقوام و خویشان و طرفداران به آنها شام میداد و بعد از پایان مراسم همه برای پیروزی پهلوان دعا میکردند و صبح زود پس از راز و نیاز با خداوند پهلوان را با اسب و دود کردن سپند و ذکر صلوات تا میدان همراهی میکردند.
مادران با راز و نیازشان و خواهران با مهر و محبت پهلوان را بدرقه میکردند مراسم میدان کشتی به این نحو بود که معمولاً جای بلند و مسلط به میدان را برای بزرگ آن محل یا کدخدا درست میکردند که با ورود آنان به میدان دهل زن آهنگ خاصی را مینواخت و بدین وسیله آنها را جایگاه خودشان راهنمایی میکرد و خلعتی نیز دریافت میکردند و هر یک از پهلوانان در گوشهای مینشستند بعد میداندار کشتی گیرانی که معمولاً از نوجوانان و جوانان بودند برای گرم کردن کشتی دعوت میکردند تا نوبت به پهلوانان اصلی برسد.
بعد از احترام به سادات که معمولاً دو نفر بودند و در گوشه میدان مینشستند و با بوسیدن زمین میدان وارد میدان مبارزه میشدند که در آن وقت بانگ صلوات توسط یکی از سادات یا افراد خوش صدا بلند میشد و تماشاچیان نیز با ذکر صلوات برای سلامتی کشتیگیران، کشتی را همراهی میکردند و مبارزه با دستور میداندار که امروزه داور میگوییم آغاز میشد و کشتی سه بار انجام میشد و کشتیگیری که دو بار شانههای حریف را به زمین میرساند برنده میدان میشد و تماشاچیان همراه با نواختن دهل کشتیگیران را تشویق میکردند.
اکنون سالها از آن افتخارات،صفا و صمیمیتها میگذرد و تعداد زیادی از پهلوانان و قهرمانان نامی ایران زمین با تمام خاطرات تلخ و شیرینشان در دل خاک آرام گرفتهاند و از آنان خاطرهشان باقی مانده است باید تاریخ را با دقت و تأمل ورق زد و زندگی آنان و به خصوص چوخه کاران خطه پرافتخار خراسان بزرگ را به تصویر کشید تا هم ادای دین کرده باشیم و هم مهمترین خصوصیات مشترک آنان را که شجاعت، جوانمردی، گذشت بود به نسل امروز منتقل کنیم چرا که آن خصایل انسانی اسلامی الهام گرفته از مولای متقیان تا حدودی با تغییرات کشتی و کشتی گرفتن و قضاوتها و قوانین و دادن جوایز و هدایا کم رنگ شده است و این تهدیدی جدی برای کشتی با چوخه و مانعی بزرگ برای رشد خصایل انسانی محسوب میشود باید به عنوان قدردانی از زحمات مسئولان و گسترش و تقویت فرهنگ گذشت و جوانمردی بستر مناسب برای رشد و توسعه این رشته پرطرفدار را فراهم کرد به امید آن روز.
***** كرمانج كيست *****
« كرمانج كوتاه شده كُرد (kurd ) است و ديگر مان (man ) كه همان ماننايي (mannay ) است يكي از قبايل ماد بوده اند كه در سده نهم پيش از زايش در زاگرس فرمانروايي كرده اند ودر هنگام تشكيل فرمانروايي ماد به مادها پيوسته اند » جاناتان رندل در اين باره نوشته است : « كردي كرمانجي … زبان كردان چادر نشين است ».
«كرمانج … ظاهراً به برخي قبايل كردستان جنوب اطلاق مي شود آن هم نه در مقام مترادفي براي عشيرت ، بلكه به عنوان يك برچسب قومي . سون مي نويسد كه كرمانج ها پاك ترين خون كردي را دارند . ساير قبايل را به طور ساده كرد مي خوانند . در كردستان شمال نيز لفظ كرمانج اغلب در دو معني متفاوت به كار مي رود :
-الف: برچسبي قومي است كه در اشاره به تمام كردهايي كه به لهجه ي كرمانجي شمال سخن مي گويند به كار مي رود .
-ب:در مفهومي محدودتر در اشاره به رعاياي كشاورز به كار مي رود .دهقانان غير قبيله اي شاتاق كه زيرحكم و سلطه ي گراوي ها هستند كرمانج خوانده مي شوند .همين طور در شرناك و روستاهاي پيرامون آن كشاورزان غير قبيله اي را كرمانج مي خوانند .
به اين ترتيب ، لفظ واحدكرمانج كه در جنوب در اشاره به فاتحان قبيله به كار مي رود و در شمال مخصوص رعاياي كرد غير قبيله اي است ؛ خود نشان دهنده ي رابطه ي پيچيده اي است كه بين بخش هاي قبيله اي و غير قبيله اي جامعه ي كرد موجود است و اين پيچيدگي بسي بيش از آن است كه تئوري ما فوق طبقاني روا مي دارد … كرمانج ها معمولاً زمين داران خرده پا ومستقل هستند … . كرمانج ها در اين جا احتمالاً كردهاي قبيله اي ( يا پيشتر قبيله اي ) بوده اند كه در اين منطقه بر زمين هايي كه تصرف كرده اند ساكن شده اند».3
لفظ كرمانج درشمال خراسان ؛ هم به چادر نشينان كرمانج زبان ، و در مفهوم عام تر به كردهايي كه گويش كرمانجي دارند اطلاق مي شود . و هرگاه سخن از كرمانج است كردنژادان كرمانج زبان مدنظر مي باشند .
اما كردهاي خراسان داراي چه پيشينه اي هستند ؟ چرا كردها به خراسان كوچ داده شده اند ؟ آيا پيش از آمدن كردها در زمان صفويه كردهايي در خراسان سكونت داشته اند يا خير ؟
از آن جا كه فرهنگ ،آداب و رسوم و باورها به نوعي در ترانه هاي كرمانجي شمال خراسان تبلور يافته ، شناخت بيشتر كرمانج خراسان باعث ژرف نگري بيشتر در ترانه هاي اين مردم مي گردد وسعي مي شود در اين خصوص توضيح بيشتري داده شود.
ماننا
باتوجه به اسناد موجود این احتمال به نظر میرسدکه ماننایی ها نیاکان کردهایه کرمانج( کردمانا)باشند.که هم اکنون در جنوب و شرق ترکیه آذربایجان غربی وشمال خراسان سکونت دارند.(نظر نویسنده وبلاگ)کرمانج:کرد +مانا
منبع: گاهشمار تاریخ ایران و جهان
ماننایی ها (در کشور ماننا؛ به اکدی ماننای) مردمان باستانی با سرچشمه ای ناشناخته بودند که پیرامون سده های ۱۰م تا ۷م پیش از میلاد در سرزمین کنونی ایران می زیستند. آنها در آن دوران همسایگان امپراتوری های آشور و اوراتور و نیز دولت های کوچک میان آن دو، همچون موساسیر و زیکرتو بودند.
موقعیت
میهن اصلی مانناییان در جنوب و خاور دریاچه اورمیه، پیرامون مهاباد امروزی واقع بود و در بزرگترین گستره، مرزهایشان تا رود کورا کشیده شد.
آثار باستانی مانناها بیشتر در کردستان و آذربایجان میباشد. گنج زیویه، آثار کشف شده در قلایچی بوکان و دژ حسنلو را به مانناها نسبت دادهاند. در کاوشهای تپه حسنلو و شهر سقز و زیویه در (نزدیک سقز) نیز آثار باستانی ماننایی یافته شدهاست.
دولت ماننا و سازمان آن
دولت ماننا از سده هشتم ق.م بارها با آشوروارارتو به مبارزه برخاست و در واقع مغلوب هیچیک از دو دولت مزبور نگشت. با این وجود دولت مزبور به مراتب کمتر از دیگر دولت های بزرگ آن زمان – یعنی آشور، اورارتو،عیلام و فریگیه – شهرت داشت. این گمنامی بیشتر بدان سبب است که هنوز کتیبه ها و یا سنگ نبشته هایی از شاهان ماننا کشف نگشته و در دست نیست.
در آغاز هزاره اوّل ق.م، ماننا، که در آن زمان یکی از کوچکترین تشکیلات دولتی لولوبی و گوتی بوده، جدا از اتحادیه قبایلی – که در سده نهم ق.م، ااتحادیه قبایل ماد نامیده می شد – وجود داشت. در سرزمینی که بعد ها بخش باختری دولت ماد را تشکیل داد، در ردیف ماننا و اتحادیه قبایل ماد، جماعت های مستقل و کوچک و پادشاهی های بسیار خرد دیگری نیز وجود داشته اند.
قلبستان اصلی سرزمین مانناییان، در خاور و جنوب دریاچه اورمیه، و پیرامون مهاباد کنونی قرار داشت. مدارک چندی درباره سازمان اجتماعی و دولتی ماننا در دست است. ساکنان ماننا، مانند دیگر نواحی به دامداری اشتغال می ورزیدند. جامعه ماننا، سازمان قبیله ای را تا حد معتنابهی نگاه داشته بود. این نکته جالب است که متون اورارتویی، دولت مزبور را کشور مانن (مانا-نیه بای) می خواندند، اما منابع آشوری نزدیک به همیشه، آن را کشور قبایل ماننا می نامیدند (مآت-ماننایی).
آثار به جامانده ازآشوریان، گذشته از مانناییان، از بسیاری قبایل دیگر که جزو کشور ماننا بودند، همچون قبایل ته-اورلیان، مِسّیان، دالی-ییان، سونبی-ییان، کوموردیان، و … نام می برند. در ماننا بقایای فراوان از دوران جماعت بدوی در زندگی و رسوم مردم وجود داشته و مردم هنوز، برخلاف دیگر کشورهای خاور باستانی، در زندگی اجتماعی، با فعالیت تمام شرکت می کردند. بعدها، چنانکه به نظر خواهد رسید، در ماننا مردم علیه یکی از شاهان آن کشور شورش کردند، و این، در تاریخ خاورزمین، در آن روزگار و دوران، پدیده ای بی نظیر بود؛ زیرا بطور غالب در آنجا، تغییرات درباری همراه با اعمال زور و توطئه های حرم، یا عصیان بزرگان و لشکریان بود، نه شورش مردم. برافراشتن علم عصیان علیه ستمگران، خود حاکی از چنان فعالیت اجتماعی و همکاری درونی توده مردم است که دیگر اقوام، به سبب برخی شرایط تاریخی جامعه برده داری خاوری، در آن زمان فاقد آن بودند.
نبود فشار بر آزادمردان نیز در ویژگی سازمان دولتی ماننا مؤثر بود. به ظاهر، پادشاه ماننا امور پادشاهی و دولت را با استبداد رأی اداره نمی کرد، بلکه قدرت شیوخ محدودش می نمود. طبق متن سنگ نبشته سارگن دوّم شاه آشور (۷۲۲ – ۷۰۵ ق.م): شاه ماننا به شخصه همراه با بزرگان و شیوخ و رایزنان و خویشاوندان و حکام و سرانی که کشور وی را اداره می کردند، در مرز به پیشواز من آمد.
دولت ماننا به ایالات (به زبان آشوری ناژه) زیر تقسیم می شد: سوریکاش (سقّز کنونی؟)، مسّی (بخش بالای رود جغتو)، اوئیشدیش (کرانه خاوری دریاچه اورمیه)، آرسیانشی، و ارشته-یان و غیره. به ظاهر حکام یا جانشینانی (خلیفه: به زبان آشوری شاکنو) در رأس این ایالت قرار داشتند و به گمان قوی، حدود ایالت مزبور، تا حد زیادی حدود قلمرو قبایل بود.
شکی نیست که بردگی در ماننا رایج بوده و با مطالعه سطح عمومی تکامل آن اجتماع، به وجود آن می توان پی برد؛ اما گمان می رود که بردگی در آن جامعه تکامل و رونق چندانی نیاقته بود و به طور غالب، از حدود بردگی پدرشاهی و خانگی تجاوز نمی کرده است.